عيد قربان
سروده ای ازسيد زبيرواعظی سروده ای ازسيد زبيرواعظی

عيد قربانست وطندار، شور و افغان سربکُن

لاله گون ميهن زکشتارست، بپا محشر بکُن

ناله سرميدار، سيه ميپوش و نوشا خون دل

آن قبای نحس و نکبت، ناگزير دربر بکُن

درعزای رفتگان بی بضاعت نوحه کُن

موی خود برکن، فغان کُن،هم توشوروشربکُن

زينهمه ويرانی و آلام و درد و اضطراب

قلب خود مجروح با شمشير، ياخنجربکُن

همچو يعقوب درغم يوسف، اشک خون بريز

تا بدينسرحد که چشمت کور و گوشت کربکُن

آنقدرها گوهراشکت بريز، ای هموطن

تاکه خاک تربت ياران، زآبش تربکُن

هرکه بهرحاجتی درعيد قربانی کند

جان نثار ميهنت باش، خدمتش درسربکُن

منعمان گرخوان رنگين غذا گسترده اند

سفره ات تزئين بخون، درکلبۀ ابتر بکُن

باکمال شور وغيرت خيز و عزم رزم کُن

نه که وضع خود ازاين هم زار و تاريکتربکُن؟

محوو نابودش نما، آن پست سرشت خانه سوز

فکر اضمحلال دژخيمان افسونگر بکُن

دست همکاری نما ابراز بهر غمکشان

دلنوازی زان يتيم و بينوا ابتر بکُن

دستگير و خادم مستضعفان و بيکسان

احترام برداغدار، آن خواهر و مادربکُن

محفل احباب و ياران درجهنم خوش بود

بی وطن دراين چنين عيد، خاک را درسربکُن

بی تو روزعيد پندارم شب تار است بمن

چهره ات بنما و شام تار را اختر بکُن

         " واعظی" را کام دل اتحاف کن درروزعيد 

      بس نما، اغراق کردم، گريه را کمتر بکُن

 


November 27th, 2009


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان